خانه
عناوین مطالب
تماس با من
عارفانه ها
عارفانه ها
پیوندها
زندگی
طلوع مهر(پایگاه تخصصی مهدویت)
جدیدترین یادداشتها
همه
اسرار زندگی
آخه من ....!!
خواص طبی نماز
اوقات استجابت دعا
حکمت 4ارزش هاى اخلاقى و ضد ارزش ها(اخلاقى ، تربیتى)
حکمت 3شناخت ضد ارزش ها(اخلاقى)
حکمت 2شناخت ضد ارزش ها (اخلاقى)
حکمت 1روش برخورد با فتنه ها(اخلاقى ، سیاسى)
نویسندگان
زهرا امین
4
امین
4
بایگانی
بهمن 1391
8
آمار : 1443 بازدید
Powered by Blogsky
آخه من ....!!
آخه من کم کم داره یادم می ره!!
یکی بود یکی نبود.. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن.
یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل
به دخترکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
دخترکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن.
اما مامان و باباش میترسیدن که دختر کوچولوشون حسودی کنه
و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای دخمل کوچولوی قصه
اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق
مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد …
خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی ……….
به من می گی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم میره...
زهرا امین
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ
0
لایک
نظرات
0
+ ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت
Gravatar.com
ثبت نام کنید. (
راهنما
)
نام
ایمیل
آدرس وبسایت
مشخصات مرا به خاطر بسپار
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد
ارسال نظر